به رفتنم ام آب نپاش
که آتش عشق من
خاکستر ندارد
تا باد ببرد به هر کجا
که دل تو مي خواهد
درحراج قلب من
که قلب تو هم بود
فراري ات دادم
خودم را فدایت کردم
ديگر
نمي چينم گل ها را
براي تو
که هوس بهشت کني
و دل ات تنگ شود
براي رقص و دف
که دايره اش من بودم و صدايش تو
من هم مي روم
اما نه جایی که تو رفتی
تو به اختیار رفتی
من به حکم
که حاکم ثبت کند تاريخ يخي اش را
بر پيشاني داغ من
بر روی پیشانیم نوشتن
که من تنهايم
تنها
تنها